جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
آیت الله العظمی مظاهری

حوزه/ اگر احكام و قوانين اسلام را يك ‏به ‏يك از آغاز امر بررسى كنيم، چيزى را نمى ‏يابيم كه ذهن بپذيرد كه از يك طرف ترك ابلاغ آن مساوى با ترك اصل رسالت باشد، و از طرف ديگر پيامبر (ص) به خاطر خوف از مردم در تبليغ آن، انتظار فرصت بوده باشد. مگر اينكه بپذيريم كه اين امر بزرگ ‏عقلاً و عرفاً مسأله ‏اى در حد خود رسالت باشد.

به گزارش خبرگزاری«حوزه»، حضرت آیت الله مظاهری در قسمتی از کتاب "پرتوی از امامت و ولایت در قرآن کریم"، ابتدا تفسیری از آیۀ ابلاغ ارائه کرده و سپس شش روایت از راویان اهل سنت دربارۀ شأن نزول این آیه را انعکاس داده اند. 

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين‏»

اى پيامبر آنچه از سوى پروردگارت به تو نازل شده ابلاغ كن كه اگر چنين نكنى رسالت او را انجام نداده ‏اى و خدا تو را از مردم مصون مى ‏دارد.

روشن است كه آيه نمى ‏خواهد بگويد كه آنچه از پروردگارت نازل شده ابلاغ كن، كه در غير اين صورت همين آيه كه اينك بر تو نازل شده، ابلاغ نكرده ‏اى. زيرا در اينجا (از نظر ادبى) تفريعى به جاى مى ‏ماند كه مفهوم ندارد؛ و اينگونه سخن، از كلام خداوند به دور است. منظور آيه اين است كه اگر اين امر را به مردم نرسانى اصل رسالت را ابلاغ ننموده ‏اى. اين گونه سخن فقط براى بيان امرى بزرگ و تأكيد بر اهميت و خطير بودن آن گفته مى ‏شود.

در بسيارى از جملات عرف نيز براى تأكيد و يا بيان اهميت كلام يا شعرى گفته مى ‏شود: سخنم، سخنم يا شعرم، شعرم. و همين در بيان اهميت آنكه از او صادر شده، كافى است.

بنابراين چيزى كه پيامبر (ص) از آن بيم داشت و منتظر فرصت مناسب بود، چه بود؟ با وجود اينكه در آن هنگام (كه سال هاى آخر حيات حضرتش بود) از مشركين مكه هيچ بيمى نداشت. زيرا اجتماع آن را درهم پاشيده، نادانى آنها را روشن ساخته‏ و خدايانشان را ناچيز شمرده و آنان را به خاطر پيروى پدرانشان و عبادت بتها، بدون كوچك ترين ترديد و هراس سرزنش نموده بود. اين چيزى است كه با مطالعه شيوه سرسختانه و شگفت ‏انگيز پيامبر (ص) ملاحظه مى ‏گردد.

در نتيجه مسأله بزرگى در كار است كه صحيح است به خاطر آن گفته شود كه: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» گوئى آيه بيان مى ‏فرمايد كه اگر اين موضوع را ابلاغ نكنى، به هدف نهائى خود نرسيده ‏اى و اصل رسالت را ابلاغ نكرده ‏اى.

به اين ترتيب، صحيح هم نيست كه ادعا شود آنچه از سوى پروردگار به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در آن هنگام نازل شده بود مساله ‏اى از احكام ارث يا حدود يا در زمينه خورد و خوراك و مسائل شبيه آن بوده است. بلكه اگر احكام و قوانين اسلام را يك ‏به ‏يك از آغاز امر بررسى كنيم، چيزى را نمى ‏يابيم كه ذهن بپذيرد كه از يك طرف ترك ابلاغ آن مساوى با ترك اصل رسالت باشد، و از طرف ديگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به خاطر خوف از مردم در تبليغ آن، انتظار فرصت بوده باشد. مگر اينكه بپذيريم كه اين امر بزرگ ‏عقلاً و عرفاً مساله ‏اى در حد خود رسالت باشد؛ و اين فقط مى ‏تواند چيزى باشد كه به مقام ولايت و رهبرى اجتماع بزرگ امت اسلامى مربوط شود. رهبرى كه در آن فرض مى‏ شود هدايت همه جهان را در بر داشته باشد، پس از آن كه اين هدايت به دست رهبران حقيقيش كه واقعيت اسلام و نظرات آن در شئون مختلف فردى و اجتماعى را اجرا مى ‏كنند، پرورش يافته است ...؛ اين مساله ‏اى است كه دين بدان كامل گشته و نعمت بدان تمام مى ‏شود و بدون آن، صراط مستقيم هدايت به راه هاى مختلف گمراهى تبديل مى ‏گردد، اصالت و تماميت دين خدشه ‏دار مي گردد، امت اسلامى به تفرقه و تشتت روى مى ‏آورد و هواهاى نفسانى بر آنان حكمفرما مى ‏شود، و در يك كلام (بدون وجود آن) شريعت اسلام از ميان مى ‏رود.

آرى، در اين ‏جا جز مفهوم ولايت و زعامت چيزى را نمى ‏توان پنداشت كه مراد آيه باشد و از اينجا مى ‏توان جو و محيطى را كه آيات از آن تعبير مى ‏كند، تصور نمود.

حقيقت اين است كه گفته ‏هاى فوق در صورت رعايت سياق آيات و پذيرفتن وحدت اين سياق به دست آمد. واضح است كه با فرض وحدت سياق، مفهومى بيشتر از معناى آشكار آن از آيات نمي توان دريافت. مگر اينكه قرينه ‏اى تشكيل شده باشد كه ذهن را به امورى معين و مناسب اين قرينه متوجه گرداند.

ليكن بنابراين كه آيه تبليغ به تنهائى نازل شده باشد و ارتباطى با آيات قبل نداشته باشد همانگونه كه روايات شأن نزول آن را تعيين مى ‏نمايد، مسأله واضح تر خواهد بود.

رواياتى كه اين استنتاج ما را از آيات تائيد نمايد از شيعه و سنى متواتر است. از اهل سنت روايات فراوانى از صحابه نقل شده است:

* روايات اهل سنت‏

روایت نخست: حافظ ابى جعفر محمد بن جرير طبرى در كتاب الولايه فى طرق حديث الغدير از زيد بن ارقم نقل مى‏كند كه گويد: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در هنگام بازگشت از حجه الوداع (آخرين حج) در غدير خم فرود آمد. هنگام ظهر و حرارت آفتاب شديد بود. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دستور داد كه خار و خاشاك مسير را جمع كنند (تا جمعيت بتواند استقرار يابد) سپس حضرتش نداى الصلاة جامعه بلند نمود و پس از جمع شدن ما، خطبه بليغى ايراد نمود، كه در ضمن آن فرمود:

انّ اللّه تعالى انزل الىّ:" ُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ". و قد امرنى جبرئيل عن ربّى ان اقوم فى هذا المشهد و أعلم كلّ ابيض و اسود انّ علىّ بن ابى طالب اخى و وصيّى و خليفتى و الامام بعدى. فسالت جبرئيل ان يستعفى لى ربّى لعلمى بقلّة المتّقين و كثرة الموذين لى و اللّائمين لكثرة ملازمتى لعلىّ بقلّة المتّقين و كثرة الموذين لى و اللّائمين لكثرة ملازمتى لعلىّ و شدّة اقبالى عليه حتّى سمّونى‏" اذنا" فقال تعالى:

" وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ ". و لو شئت ان اسمّيهم و ادلّ عليهم لفعلت، و لكنّى بسترهم قد تكرّمت، فلم يرض اللّه الّا تبليغى فيه.

فاعلموا معاشر النّاس ذلك، فانّ اللّه قد نصبه لكم وليّا و اماما، و قد فرض طاعته على كلّ احد، ماض حكمه، جائز قوله، ملعون من خالفه مرحوم من صدّقه.

اسمعوا و اطيعوا، فانّ اللّه مولاكم و علىّ امامكم، ثمّ الامامة فى ولدى من صلبه الى القيامة. لا حلال الّا ما احلّه اللّه و رسوله، و لا حرام الّا ما حرّم اللّه و رسوله و هم، فما من علم الّا و قد احصاه اللّه فىّ و نقلته اليه فلا تضلّوا عنه و لا تيسنكفوا منه، فهو الّذى يهدى الى الحقّ و يعمل به، لن يتوب اللّه على احد انكره و لن يغفر له، حتما على اللّه ان يفعل ذلك: ان يعذّبه عذابا نكرا ابد الابدين.

فهو افضل النّاس بعدى ما نزل الرّزق و بقى الخلق، ملعون من خالفه قولى عن جبرئيل عن اللّه، فلتنظر نفس ما قدّمت لغد.

افهموا محكم القرآن و لا تتّبعوا متشابهه، و لن يفسّر ذلك لكم الّا من انا آخذ بيده، و شائل بعضده و معلمكم ان من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه، و موالاته من اللّه عزّ و جلّ انزلها علىّ. الا قد ادّيت. الا و قد ابلغت. الا و قد اسمعت. الا و قد اوضحت. لا تحلّ امرة المؤمنين بعدى لاحد غيره.

خداى تعالى به من چنين نازل فرمود: آنچه از سوى پروردگارت نازل شده ابلاغ كن كه اگر چنين نكنى رسالت پروردگارت را انجام نداده ‏اى و خدا تو را از مردم مصون مى‏ دارد. و جبرئيل از سوى پروردگارم امر نمود كه در اين مكان بايستم و هر سپيد و سياهى را آگاه كنم كه على بن ابيطالب برادرم، وصيم، خليفه‏ ام و امام پس از من مى ‏باشد. پس از جبرئيل خواستم كه خداوند مرا از اين كار مستعفى بدارد زيرا مى ‏دانستم تقواپيشگان اندك و آزاردهندگان و ملامت‏گران بسيارند به خاطر اين كه من همراه على بسيار بوده ‏ام و بدو توجه زياد داشته ‏ام آن چنان كه مرا گوش بگير ناميدند و خداوند نيز فرموده است: و عده ‏اى از ايشان كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى ‏دهند و مى‏ گويند او گوش بگير است بگو گوش ‏بگيرى او براى شما بهتر است.

و اگر مى ‏خواستم نام آنها را افشا كنم و آنها را نمايان سازم، اينكار را مى ‏كردم و ليكن به پنهان داشتن آنها گرامى شدم.

پس از مردم اين را بدانيد كه خداوند جز اينكه اين مورد (ولايت على عليه السلام) را به شما ابلاغ نمايم راضى نشده است؛ كه همانا خداوند او را براى شما به عنوان ولىّ و امام منصوب نمود، اطاعتش را بر هر كسى واجب ساخت. حكم او نافذ و سخن او حق است. مخالف او ملعون و تصديق‏ كننده او مورد رحمت است. (به فرمان او) گوش دهيد

و از او اطاعت كنيد. خداوند مولاى شما، و على امام شماست و آن گاه مقام امامت تا روز قيامت در فرزندم از نسل او خواهد بود.

حلالى نيست مگر آنچه خدا و رسولش حلال نموده، و حرامى نيست مگر آنچه خدا و رسولش حرام كرده است.

هيج علمى نيست مگر آنرا خداوند در من قرار داد كه من نيز به على منتقل نمود. پس از او دور نشويد و روى بازنگردانيد. زيرا او كسى است كه به حق هدايت مى ‏كند و بدان عمل مى ‏نمايد. خداوند هرگز كسى‏ كه او را انكار كند نمى ‏بخشد و هرگز او را نمى ‏آمرزد، و بر خداوند حتم است كه چنين كسى را تا ابد عذابى دردناك بچشاند.

پس او بعد از من تا آنگاه كه رزق ‏و روزى نازل مى ‏گردد و خلق باقى است، برترين مردم خواهد بود. كسى‏كه با او مخالفت نمايد، ملعون است. اين سخن من از طرف جبرئيل است كه او نيز از جانب خدا پيغام آورده، پس بايد هر كسى آنچه براى فرداى خود مى ‏فرستد، نظاره ‏گر باشد.

حكم قرآن را درك كنيد و از متشابه آن پيروى ننمائيد. كه متشابهات قرآن را جز آن كه من دست او را مى ‏گيرم و بازوانش را بلند مى ‏كنم و او كسى است كه معلم شماست، نمى ‏تواند تفسير نمايد. هركه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست. دوستى و ولايت او از جانب خداست كه بر من نازل فرموده است. بدانيد كه من حق را ادا نمودم. بدانيد كه من ابلاغ كردم. بدانيد كه من به گوشتان رساندم. بدانيد كه من روشن نمودم. امور مؤمنين پس از من جز به دست او براى كسى ديگر جايز نيست.

آنگاه على (عليه السلام) را به سوى آسمان بلند كرد تا جائى كه پايش روى زانوى پيامبر قرار گرفت. آنگاه فرمود:

معاشر النّاس! هذا اخى و وصيّى و واعى علمى و خليفتى على من آمن بى و على تفسير كتاب ربّى.

اى مردم، اين برادر من و وصى من و دربر دارنده علم من و جانشين من بر كسى است كه به من ايمان آورده باشد. و نيز جانشين من بر تفسير كتاب خدايم است.

در روايت ديگر آمده است:

اللّهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و العن من انكره، و اغضب على من جحد حقّه. اللّهم انّك انزلت عند تبيين ذلك فى علىّ‏" اليوم اكملت لكم دينكم" بامامته، فمن لم يأتمّ به و بمن كان من ولدى من صلبه الى القيامة فاولئك حبطت اعمالهم و فى النّار هم خالدون انّ ابليس اخرج آدم عليه السّلام من الجنّة مع كونه صفوّة اللّه بالحسد فلا تحسدوا فتحبط اعمالكم و تزلّ اقدامك. فى غلىّ نزلت سورة" و العصر انّ الانسان لفى خسر". معاشر النّاس، آمنوا باللّه و رسوله و النّور الّذى انزل معه من قبل ان نطمس وجوها فنردّها على ادبارهم اونلعنهم كما لعنّا اصحاب السّبت.

النّور من اللّه فىّ ثمّ فى علىّ ثمّ فى النّسل منه الى القائم المهدىّ.

معاشر النّاس، سيكون من بعدى ائمّة يدعون الى النّار و يوم القيامة لا ينصرون، و انّ اللّه و انا بريئان منهم، انّهم و انصارهم و اتباعهم فى الدّرك الاسفل من النّار، و سيجعلونها ملكا اغتصابا، فعندها يفرغ لكم ايّها الثّقلان، و يرسل عليكما شواظ من نار و نُحاس فلا تنتصران.[1]

خدايا دوست بدار آن كسى‏كه او را دوست دارد، و دشمن بدار آنكه را كه با او دشمنى ورزد. و نفرين كن كسى‏ كه او را انكار كند و غضب نما كسى‏ كه حق او را منكر شود. خدايا! تو به هنگام بيان اين موضوع آيه‏ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» را درباره امامت على نازل فرمودى. پس اگر كسى تا روز قيامت على و ائمه ‏اى را كه از فرزندان من و از صلب اويند به امامت نگيرد، اعمالش تباه شده و در آتش جاودان خواهد بود شيطان، آدم را به سبب حسدورزى از بهشت خارج ساخت، با وجود اينكه او برگزيده خدا بود. پس حسادت نورزيد كه اعمالتان تباه شده و قدم هايتان سست مى ‏شود؛ و درباره على سوره و العصر نازل گرديده (كه على عليه السلام مصداق كامل مؤمنين است).

اى مردم! به خدا و رسولش و نورى كه به همراه او نازل گشته است، ايمان آوريد. اين نور از جانب خدا در من و سپس در على و آنگاه در نسل او تا قائم مهدى است.

اى مردم! به زودى پس از من پيشوايانى خواهند بود كه شما را به آتش دوزخ مى‏ خوانند و روز قيامت يارى نمى ‏شوند. خداوند و ما از اينان به دور هستيم. اينان و ياران و پيروانشان در آخرين درك جهنم خواهند بود و به زودى خلافت و جانشينى مرا ملك غصب ‏شده ‏اى قرار مى‏ دهند.

روایت دوم: ابن ابى حاتم و ابن مردويه و واحدى نيشابورى از ابو سعيد خدرى روايت مى ‏كنند كه او گفت‏

اين آيه در روز غدير خم، درباره على بن ابيطالب (عليه السلام) بر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) نازل گرديد.[2]

روایت سوم: حافظ ابو عبد الله محاملى، به سلسله سند خود از ابن عباس نقل مى‏ كند كه گفت: آنگاه كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله) امر شد كه على بى ابيطالب (عليه السلام) را جانشين خود گرداند. پيامبر (صلى الله عليه و آله) در آخرين حج خود در مكه لب به سخن گشود و آنگاه فرمود: رأيت النّاس حديثى عهد بكفر بجاهليّة، و متى افعل هذا به يقولوا صنع هذا بابن عمّه.

مردم را مى ‏بينم كه سخن مرا (در مورد اعلام ولايت امير المؤمنين عليه السلام) به كفر و جاهليت مى‏ گيرند، و هرگاه چنين كنم خواهند گفت كه اين ‏را براى عموزاده ‏اش انجام داده است.

آنگاه چندى گذشت تا اينكه آخرين حج خود را به پايان رسانده و به سوی مدينه بازگشت، در ميان راه در غدير خم اين آيه نازل شد كه‏: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ‏...» پس منادى ندا داد: الصلاة جامعه (تا جمعيت جمع شوند)، پس از آن، حضرتش ايستاد و دست على (عليه السلام) را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فعلىّ مولاه، اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه.[3]

هركس من مولاى او هستم پس على نيز مولاى اوست. خداوندا دوستدار او را دوست بدار و دشمن او را دشمن باش.

حافظ ابو بكر فارسى شيرازى در كتابش به نام آيات نازله در شأن اميرالمومنين‏ از ابن عباس نقل مى‏ كند كه آيه در روز غدير خم درباره على بن ابيطالب (عليه السلام) نازل شد.[4]

روایت چهارم: حافظ حاكم حسكانى در شواهد التنزيل طبق سند حديث خود، از ابن عباس و جابر انصارى آورده است كه گفتند.

خداوند محمد (صلى الله عليه و آله) را امر فرمود كه على (عليه السلام) را بر مردم منصوب نمايد و به ولايت وى آگاهشان سازد. اما پيامبر (صلى الله عليه و آله) بيم داشت كه مردم بگويند از عموزاده ‏اش طرفدارى مي كند و در اين ‏باره به او طعنه و زخم زبان زنند. خداوند وحى نمود كه: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ..» و لذا پيامبر (صلى الله عليه و آله) روز غدير خم به معرفى ولايت آن حضرت قيام فرمود.[5]

روایت پنجم: شيخ الاسلام ابو اسحاق حموينى در كتاب فرائد السمطين از مشايخ سه ‏گانه ‏اش سيد برهان الدين ابراهيم بن عمر حصينى مدنى، امام مجد الدين عبد الله بن محمود موصلى و بدر الدين محمد بن محمد بن اسعدى بخارى طبق سند حديث خود از ابو هريره آورده است كه آيه يادشده درباره مولا على (عليه السلام) نازل شده است.[6]

روایت ششم: قاضى شوكانى در تفسير خود فتح القدير از ابن مردويه و او از ابن مسعود نقل مى ‏كند كه گفت:

در زمان پيامبر (ص) اين آيه را چنين مى ‏خوانديم: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ‏انّ عليّا مولى المؤمنين. همانا على مولاى مومنين است‏ «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ و اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».[7]

پاورقی:

[1]. الغدير ج 1 ص 214 تا 216 به نقل از ضياء العالمين

[2]. الغدير، ج 1، ص 216، حديث 2 و 5، ص 218، حديث 8 و ص 222

[3]. الغدير، ج 1، ص 52 و 216

[4]. الغدير، ج 1، ص 216، حديث 4

[5]. الغدير، ج 1، ص 219، حديث 10

[6]. الغدير، ج 1، ص 220، حديث 16

[7]. الغدير، ج 1، ص 222، حديث 27

 

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • مصطفی IR ۱۶:۵۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۳
    0 0
    خداوند در قرآن کریم فرموده (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا الله)- تاویل آیات متشابه را جز الله نمیداند اما در متن فوق آمده پیامبر مکرم ص فرمود حضرت علی تفسیر متشابهات را می داند
  • محمد IR ۱۵:۰۱ - ۱۴۰۲/۱۰/۱۵
    0 0
    سلام. عرض کنم که با قرائن درون متنی آیه هم می توان ثابت کرد این آیه تنها خصوص امامت علی علیه السلام است. زیرا؛ ۱- مقصود از ﴿ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ ﴾ تمام وحی نیست، اگر آن را تمام وحی بدانیم، فساد بزرگی در آیه قائل خواهیم شد: در این صورت خدای کائنات با آن فصاحتش به بهترین مخلوقش می فرماید: ای محمد (ص)! دین را ابلاغ کن! اگر دین را ابلاغ نکنی، دین را ابلاغ نکردی! یا بفرماید: اگر رسالتت را ابلاغ نکنی، رسالتت را ابلاغ نکردی و ...، که می دانیم خداوند هیچ گاه این طور حرف لغو نخواهد زد. زمانی معنا درست خواهد شد که (مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ) یک حکم از وحی باشد و (فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ) خصوص کل وحی باشد. بگوید: « ای پیامبر (ص) این یک چیز را ابلاغ کن، اگر نکنی، گویی هیچ چیز از رسالت ابلاغ نکردی! » (یعنی این با رسالتت برابری می کند و این در صورتیست موضوع خیلی مهمی به اندازهٔ اصول دین باشد. و چون آیه مدنیست، مقصود اصلی به نام امامت است.) ۲- در این جا فعل ماضی (أنزل) آمده و نشان می دهد مراد وحی نازل شده قبل از نزول این آیه است، و نه بعد آن، پس شامل تمام رسالت نیست، بلکه بخشی از رسالت است. از طرفی باید هم زمان، فعل های (نزل) و (بلغ) را یا به حال می آورد، یا به ماضی تا گفتار مخالفین در تطبیق بر تمامی وحی درست می بود. برای مثال می فرمود: آن چه بر تو نازل می شود (حال) را ابلاغ کن (حال). یا می فرمود: باید ابلاغ (ماضی) می کردی آن چه بر تو نازل شده (ماضی). اما در اینجا فعل امر که برای حال است در کنار فعل ماضی آمده. یعنی معنا چنین خواهد شد: ای محمد (ص)، هر آن چه از دین از اول تا الآن بر تو - نازل شده - [دوباره] ابلاغ کن. می بینیم معنا نمی دهد؛ چرا پیامبر دوباره باید همه چیز را ابلاغ کند؟